نبض

ساخت وبلاگ
سلام رفقا ، اگر هنوز تمایل دارید نوشته هایم را بخوانید. اینجا هستم

https://t.me/mimandoh

نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۶/۰۹/۲۱ساعت 9:24 توسط محبوبه| |


نبض...
ما را در سایت نبض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nabzo بازدید : 13 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 22:30

یک فانوس فیتیله دار، اولین هدیه ای بود که برایم گرفتی. لای روزنامه پیچانده و دورش را با کاموای قرمز بسته بودی.فانوس را که دیدم خیلی ذوق زده شدم،خواستم همانجا وسط پارک روشنش کنم. دستم را گرفتی،مانع شدی بعد گفتی: این فانوس رو فقط وقتهایی روشن کن،که ازم دلگیر و دلسردی.
شش سال گذشت، فانوس حالا توی گنجه خانه مان هست اما هنوز روشن نشده.مهربانی و خوبی تو محمد جان، خورشیدی است که از همه فانوسها بی نیازم کرده. هفت ساله شدنمان مبارک:)

نبض...
ما را در سایت نبض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nabzo بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت: 21:45

این روزها فکر میکنم دارم بزرگ میشوم پسرکم . درست است که پا به پای تو بازی میکنم ، به قول خودت روی اسبت "پیکتو پیکتو" میکنم، توی پرتاب لگو خیلی جدی سعی میکنم به تو تفهیم کنم که نباید از خط فرضیمان جلوتر بروی و نباید از مامان جلو بزنی، و تو وقتی جدیت مرا در بازی می بینی با ذوق می خندی و دندانهای سفید نبض...ادامه مطلب
ما را در سایت نبض دنبال می کنید

برچسب : یادداشت,برای,پسرکم, نویسنده : nabzo بازدید : 45 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت: 3:59

امیرفربد می دود روی پله های سرسره، قاطی بچه ها می شود و چند لحظه بعد از تونل سرسره می سرد توی بغلم. بعد با هیجان و با زبان کودکانه خودش برایم تعریف می کند که چطور توی تونل بچه ها دست می زدند و شادی می کردند. دوباره از توی بغلم بیرون میرود و این بار تلاش میکند تا پله های بیشتری را بالا برود و سرسره ب نبض...ادامه مطلب
ما را در سایت نبض دنبال می کنید

برچسب : شیرین,دردناک, نویسنده : nabzo بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت: 3:59

دوست داشتن، مثل یک رود روان و جاری است مامان جان. وقتی حالت خوب باشد وقتی فقط و فقط دوست داشته باشی و دوست داشته شوی این رودخانه مدام آبش زلال و گواراتر میشود. اما امان از روزی که سنگی بیاندازند ته این رودخانه و تو به جای این که تلاش کنی آن سنگ را از کف صاف و تمیز رود جدا کنی، دلگیر و ناامید و از سر نبض...ادامه مطلب
ما را در سایت نبض دنبال می کنید

برچسب : دوستم,داشته, نویسنده : nabzo بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت: 3:59

پسرکم، اینکه من هر وقت می روم خرید یک گوشه ی ذهنم همیشه دنبال هدیه ای هر چند کوچک برای بابا محمد جانت هستم، یعنی دوست داشتن، یعنی همیشه و همه وقت حواست به کسی که دوستش داری باشد.  یا اینکه بابا محمد جانت همیشه حواسش پی مهیا کردن آسایش من و توست یعنی عشق عزیزکم. و حتی همین لقمه های کوچک خوراکی که همی نبض...ادامه مطلب
ما را در سایت نبض دنبال می کنید

برچسب : عاشقانه,تایی, نویسنده : nabzo بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت: 3:59

محمدجان در مسابقه نویسندگی جیم جزو نفرات برتر شده :) و من از دیشب دارم فکر میکنم با پول این نیم سکه چی ها میشه بخرم:))) !!

اینجا با اثر زیر پل کریم خان

 پ ن: دوست عزیزی که با نام "مان" برایم می نویسید آدرستان را بفرستید لطفا. فراموش کرده ام . بگذارید به حساب درگیری زیاد این روزهایم...سپاس

نبض...
ما را در سایت نبض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nabzo بازدید : 38 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 21:28

نه وقتی که دختر نوجوانی بودم و  کله ام داغ بود، نه آن روزهایی که تازه دانشجو  شده بودم و پر از ذوق و کشف آدمها بودم و نه حتی وقتی که لباس سفید عروسی را تن کردم و از ظهر تا نیمه های شب توی آن لباس و آرایش بودم، و نه حتی بعد از آن... هیچ وقت توی هیچ دوره ای از زندگیم به اندازه ی این روزها سراغ آیینه نرفتم. این روزها بیش از هر موقعی مقابل آیینه می ایستم.  تماشای پسرکم که هر لحظه بیشتر دارد وجود فرشته وارش را گره میزند به وجودم بزرگترین خوشی این روزهایم است... آیینه ها چقدر بوسیدنی اند برایم این روزها... نبض...ادامه مطلب
ما را در سایت نبض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nabzo بازدید : 15 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 21:28

بازی با عددها را هیچ وقت دوست نداشتم. سر و کله زدن با اعداد و ارقام همیشه کلافه ام میکرده... برای همین تا مجبور نباشم سراغ تقویم نمیروم...این روزها اما عددها را بیشتر از هر وقتی دوست دارم. گذشتن  این روزها انتظار را برایم شیرین می کند و شوق تمام شدن این هفتاد  روز عمیقا حس خوشبختی را به لحظه هایم گره میزند...پسرکم حالا حسابی بزرگ شده و تنها هفتاد روز دیگر به تولدش باقی مانده... روی تقویم دیواری خانه امان جای دو تا علامت خودکار است...تیک های آبی را محمدجان علامت زده، تیک های قرمز را من... نبض...ادامه مطلب
ما را در سایت نبض دنبال می کنید

برچسب : هفتاد سنگ قبر pdf,هفتاد من مثنوی,هفتاد و دو سال فکر,هفتاد و دو دیو pdf,هفتاد سنگ قبر,هفتاد و دو پروانه,هفتاد و دو دیو,هفتاد و دو ملت,هفتاد روزه محمد بختیاری,هفتاد من, نویسنده : nabzo بازدید : 34 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 21:28

ترسیده بودم. مامان  را گم کرده بودم، گریه میکردم و از پشت هاله ی اشک  همه چادر مشکی ها شکل مامان بودند.  درست خاطرم نیست آنروز چطور تمام شد. اما مطمئنم ترس واقعی را اولین بار توی کودکی همانجا بود که تجربه کردم. از مطب دکتر بیرون می آیم. هوا تاریک شده. توی شلوغی های خیابان احمدآباد قدم می زنم. حالا دیگر از ساعت نه و نیم شب و ازدحام خیابانها نمی ترسم. امیرفربد توی دلم تکان میخورد. لبخند میزنم و حس میکنم یک نقطه بزرگ مقابل تمام ترسهایم جوانه می زند. پ ن: کم کم باید بلد شوم ترسهایم را چال کنم:) پ ن2: سپاس بابت مهربانی تان...بی حوصلگی و تنبلی این روزهایم را به پسرکم نبض...ادامه مطلب
ما را در سایت نبض دنبال می کنید

برچسب : نقطه جی,نقطه چین,نقطه سر خط,نقطة,نقطه جي,نقطه عطف,نقطه ویرگول,نقطه جوش,نقطه کوبی,نقطه شبنم, نویسنده : nabzo بازدید : 30 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 21:28